آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

شعر پاییز

پاییز زرد زرد       طلا طلا           برگ درختان                    سرد سرد                           باد خزان                                  توی گلستان &...
31 شهريور 1390

تولد 8 ماهگی

سلام جوجه طلایی مامان صبحت بخیر عسلم . عزیزم مامان امروز خیلی خوشحاله چون امروز تولد ماهگرد 8 ماهگی جوجشه. پسرم تولدت مبارک .تو این روز قشنگ فقط یه ارزو دارم واونم اینه که تو با سلامتی کامل بیای تو بغل مامان. ..اینم کادوی من به تو...قلبم مال تو... همینجا از خاله نغمه هم تشکر میکنیم که اینقدر مهربونه و واز خدای مهربون ارزوی سلامتی میکنیم برای اترینای ناز ومامان بابای خوبش...این شاخه گلم تقدیم به شما.. راستی عزیزم یه خبر خوب اونم اینکه با تلاشهای بی وقفه بابایی اتاقت هم دیگه تقریبا حاضر شده.ودیگه نگرانی من هم از این بابت تقریبا برطرف شده.ولی همه ی زحمتش گردن بابایی بود .... علیرضا عزیزم واقعا خسته نباشی.از این که شبا بعد...
28 شهريور 1390

مهر مادری

      اگر دوســــــــــــــــــــت داشتن تو خـــــطااست به تکرار بـــاران خطامی کنم                                      ...
27 شهريور 1390

تولد مهرسا جون

سلام عسلی الان تو وبلاگ یکی از دوستای کوچولوت که مثل شما هنوز دنیا نیومده بود دیدم که مهرسا کوچولو واسه دنیا اومدن خیلی عجله داشته  و دیشب پاهای کوچولوشو به این دنیا گذاشته.ولی خدا رو شکر که سالمه. من و بابایی و اریا شوکولو تولد مهرسا جونو به مامان و بابای خوبش تبریک میگیم و امیدوارم که همیشه در کنار هم خوشحال و شاد و سلامت باشین                                                   &nbs...
22 شهريور 1390

35 هفتگی نفس مامان

سلام عزیز دل مامان.. حالت چطوره پسرم.عزیزم من این روزا خیلی نگرانم .میدونی اخه دلایل زیادی دارم .میخوای چندتاشو که به ذهنم میرسه برات بگم؟؟؟ راستش اتاقت هنوز اماده نیست .کاغذ دیواریش هنوز زده نشده.فقط سقفشو بابایی رنگ کرده ..تخت و کمدت هم هنوز نرسیده. اتاق منو بابایی هم که خیلی بلا استفاده شده چون بابایی تخت و جمع کرد تا وسایل شما توش جا بگیره و الان عملا یه پارکینگ.دیگه وقتی اینجوریه اصلا بقیه خونه رو نمیشه تمیز نگه داشت.و حالا خونه اندازه ی یه خونه تکونی دم عید کار داره البته بعد از اماده شدن اتاق شماکه زمانش هنوز مشخص نیست.عزیزم منم که این روزا اینقدر شکمم بزرگ شده که حتی نمیتونم جلوی پام و ببینم.هر کاری میخوام بکنم زود خسته میشم و...
21 شهريور 1390

34 هفتگی عشق مامان

شلام شووووووووووووووووووومبولی مامان عزیزم من دیروز رفتم سونو .واقای دکتر گفت که جیگر مامان هم حالش خوبه و هم خیلی بزرگ شده.وگفت که وزن گل پسر مامان ٢٠٧٠ گرمه  هوووووووووووووووووووورا هووووووووووووووووووووورا . .پسر مامان دیگه داره بزرگ میشه .الهی قربونت برم نی نی مامانی خوشکلم راستی عزیزم بابایی پریشب گهوارتو سرهم کرد .امیدوارم که دوسش داشته باشی .اینم عکسش... کم کم عکس بقیه وسایلتو هم میزارم عزیزم مامان شکموت دیروز هوس اش رشته کرده بود برای همینم امروز ناهار اش رشته داریم حالا میرم که به غذا سر بزنم .بووووووووووس بوووووووووووووووس بووووووووووس ...
14 شهريور 1390

جیگر مامان

سلام جیگر مامان .حالت چطوره پسرم. چندروزیه که ما مهمون داریم .مامان بزرگت(مامان بابا) اومده پیشمون چون عمه ریحانه اینا رفتن مسافرت و مامان بزرگ تو اپارتمان تنها بود.بابایی هم که حسابی سرش شلوغه تمام مدت تو اتاقته تا زودتر اتاقتو اماده کنه.کلی هم دیشب از بابا واتاق خالیت عکس گرفتم که همشو واست نگه میدارم. عزیزم منم همین روزا میرم سونو گرافی که ببینیم چقدر بزرگ و قوی شدی .مامان جون تو رو خدا زیاد غذا بخور تا بزرگ بشی .امروز ساعت ٥ صبح هم که شما بیدار شده بودی تو دل مامان فوتبال بازی میکردی .فکر کنم هنوز تو جو فوتبال دیشب ایران-اندونزی بودی که ایران ٣-٠ برد. الهی قربونت برم بابایی میگه حداقل واسه بچم یه توپ قورت بده حوصله ش سر نره. ا...
12 شهريور 1390

مسافرت

سلام پسریه مامان . امروز فکر کنم خیلی خوابت میاد چون مثل هرروز تو دل مامان تکون نمیخوری تا مامان خوشحال بشه.ولی خب همین که میدونم خوبی برای من بسه.اخه یه روز دیگه هم که صبح دیر تکون خوردی مامان نگران شد وبا بابایی رفتیم بیمارستان تا صدای ضربان قلب خوشگلتو بشنوم وخیالم راحت شه که خوبی مامانی. عزیزم امروز با مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله اتنا میریم مشهد تا برات سیسمونی بخریم.امیدوارم که سلیقه منو دوست داشته باشی.حالا بعدا همه ی عکساشو برات میذارم تا یادگاری بمونه. عزیزم دیشب افطار هم خونه عمه ریحانه دعوت بودیم که خیلی خوش گذشت.گل مامان تو یه پسر عمه داری که اسمش پارساست و همین طور یه دختر عمه به اسم دریا که جفتشون خیلی بامزن.پارسا ا...
9 شهريور 1390

شعر تابستانی

تعطيلات تابستونه دلم مي خواد بازي كنم اما نمي دونم چطور مادرمو راضي كنم تا توپمو بر مي دارم ميگه توي كوچه نرو مي خوام برم توي حياط ميگه توي باغچه نرو خبر نداره مامانم دلم مي خواد فرار كنم برم توي حياطمون زنبورا رو شكار كنم به دنبال پروانه ها به هر طرف سر بزنم خودم يه پروانه بشم توي هوا پر بزنم       ...
8 شهريور 1390